بله! همینی که میشنوید!
من یک عدد مبتلا به صدا بیزاری هستم. قبلاً فقط صدای ملچ مولوچ و هورت کشیدن و با صدا غذا خوردن بودن. اما حدود دو هفتس که به شدددت به صداهای کشیدنی حساس شدم. و واقعا دیگه نمیتونم به زندگی ادامه بدم. این صداها همه جا هستن. همه ی دنیا انگار دارن پاشونو رو زمین میکشن، کیفو رو میز میکشن، ماژیک که رو تخته کشدیه میشه، وقتی دستامو لمس میکنم، آه خدای من! این چه بدبختی ایه آخه! دیگه دارم دیوونه میشم!!!
توی اینترنت سرچ کردم میگن درمانی نداره. حالا من چیکار کنم؟
شاید بخاطر نوشتن با مداد باشه. شایدم بخاطر دست زدن به خاک و اون احساس بد همراهش. باید مدادو یه هفته کنار بذارم و دستامم مرتب بشورم و کرم بزنم. امیدوارم بهتر شم.
گریه میکند. فریاد میزند. التماس میکند. خشمگین میشود. نمیدانم صدایش از کدام اتاق میآید. پشت تلفن باید همسرش باشد. شاید هم دیگری!
گرفته میشویم. گوش تیز میکنیم. حدس میزنیم. رویا پردازی میکنیم. در خودمان جمع میشویم. غرق خاطرات خوب و بد.
من چرا نخوابیدهام؟
خونهمون روبروی مسجده و از سه ساعت پیش بلندگوهاش دارن میترکن و هی یه آهنگو رو دور تکرار گذاشتن. باید امشب خلاصهی چارتا مقاله رو تحویل بدم و اصلاً تمرکز نمیتونم بگیرم. دیگه اعصابم به اینجاش رسیده. اباصالح و کوفت ://// زنگ زدم ۱۱۰. امیدوارم دیگه صداشونو انقددد زیاد و طولانی بلند نکنن!